loading...
lιlı سایت تفریحی و سرگرمی خنده فان ιlιl
آخرین ارسال های انجمن
امیرحسین بازدید : 1263 دوشنبه 27 بهمن 1393 نظرات (0)

اعترافات من

ﺑﺎ ﺩﺧﺪﺭ ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﻮﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ

ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻗﺪﻡ ﺯﺩﻥ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﯾﻪ ﺳﮕﻪ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ

ﺩﺧﺪﺭ ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﻮﻥ ﮔﻔﺖ ﮐﯿﺸﺶ ﮐﻦ ﺑﺮﻩ ﻣﻦ ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ﻧﻤﯿﺎﻡ

ﯾﻪ ﺳﻨﮓ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﺯﺩﻡ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺑﺘﺮﺳﻪ ﺑﺮﻩ

ﺳﮕﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺳﮕﺎﯼ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩ

ﭘﺎﺭﺱ ﮐﻨﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺩﻧﺒﺎﻟﻤﻮﻥ ﻣﻨﻢ ﺳﺮﯾﻊ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ

ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻢ ﭼﺮﺍ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﯼ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻦ ﺑﯿﺎ ﺑﺎﻻ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﺎﺩ ﺗﯿﮑﻪ ﭘﺎﺭﺕ ﻣﯿﮑﻨﻪ

ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﺮﻭ بابا ﻣﮕﻪ ﻣﻦ ﺯﺩﻡ !

ﻣﻦ o-O

سنگهO-o

دیوار O-O

ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﺳﮕﻪ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺧﻨﺪﯾﺪ که ﻫﻤﻪ ﺩﻧﺪﻭﻧﺎﺵ ﺭیخت

.

.

خواهرم رفته بود مغازه ساعت فروشی

یه اقای میانسالی فروشندش بود

خواهرم برا اینکه تخفیف بگیره گفت

من همیشه مشتری شمام همش از شما خرید میکنمو اینا(الکی)

حالا طرف برگشته میگه اره من همین که شمارو دیدم قیافتونو شناختم....

یعنی دروغ تا چه حد..

خواهرمم خودش مونده بود چی بگه...

.

.

یه بار تو اتوبوس جامو دادم به یه خانم پیر

خیلی تشکر کرد

وقتی پیاده می شد خواست دو تا بلیط بده

پریدم همچین دستشو گرفتم که کم موند بازوش کنده بشه

نه حاج خانم!زحمت نکشین!

یهو دیدم یه خانم جوانتر هم داره با اون پیاده میشه و مات و مبهوت منو نگاه می کنه

پیرزنه گفت : وای ببخشین ها دو تا بلیط بیشتر ندارم و گرنه بلیط شما رم میدادم!

مارو میگین ضایع شدیمممم

بازم لـــه شدم

.

.

هیچ وقت یادم نمیره ۶ سالم بود ماه رمضون بابام بامیه خریده بود

نمیذاشت بخورم میگفت موقع افطار همه با هم میخوریم

منم طاقت نمیاوردم هى میگفتم بامیه میخوام بامیه میخوام

باباى منم اعصابش خورد شد پا شد دست و پامو گرفت

کل ۱ کیلو بامیه رو به زور داد به خوردم

تا ۲۰۰ گرم اولش خیلى خوب بود، ولى بعدش

شبیه بامیه شده بودم!

هنوزم که هنوزه بامیه که میبینم کهیر میزنم!!

.

.

عاغا یه بار ما پنج شیش ساله بودیم

یه تلویزیون سیاهو سفید داشتیم

یه رو یه فیلم از جکی جان گذاشته بودن

توی اون فیلم داشتن چند نفره جکی جان رو با ترقه میزدن

(البته فک کنم ترقه بودا..خلاصه این که درست یادم نیست)

..منم که تو خونه تنها بودم کلی شاکی شدم

گفتم نامردا چند تا به یکی.....

زود رفتم یه شیلنگ کلفت برداشتم ... زدم تو سر تلویزیون...

من هی میزدم و حال میکردم از این که دارم چند نفرو نفله میکنم

هههه جو گیر شده بودم...در حد الکی

با یه چوب افتادم ب جون تلویزیون تا می‌خورد زدمش...

ینی تلویزیون از نود و شیش ناحیه شکسته بود...

داشت ازش دود بلند میشد...

بعد که بابام اومد خونه با افتخار داستان کمک کردنم به جکی جانو براش تعریف کردم...

ولی نمیدونم چرا بابام منو کتک کاری کرد..

به نظرتون از جکی جان خوشش نمیومد؟؟

.

.

دیروز با خواهرم رفتیم شلوار لی بخریم

فروشنده چند تا شلوار آورد شروع کرد ازشون تعریف کردن که کار ترک هست و جنسش خوبه

داشتم نگاش میکردم دیدم روش زدهmade in PRC

من :اینا که چینین

فروشنده:نه آقا کی گفته این مارک "زد وان"ترکیه هست

من:ایناها اینجا نوشته چین.

فروشنده:اینا ماله ترکیه هس.روش زدن چین که گمرک کمتری بخوره

من:یعنی جنسای چینی و ترکی از یه مرز وارد میشن؟!!

فروشنده:با عصبانیت:من به شما جنس نمیفروشم

منم اومدم بیرون فقط نمیدونم چرا اون چند تا مشتریه دیگشم خرید نکردن

.

.

دیروز رفته بودیم موزه عبرت

خیلی عبرت انگیز بود واقعاً برید ببینید

کل طبقات رو دیدیم اومدیم تو حیاط چند تا ماشین بود

مارفتیم کنارشون باهاش عکس بندازیم

لیموزین مشکی تشریفاتی آخر ماشین بود

هرکی 1 ژستی میگرفت وعکس مینداختیم

داداشم دستشو گرفت ب دستگیره مثلاً داره بازمیکنه

در ماشین رو یهو دیدیم در باز شد

اونم یهو نشست پشت فرمون و بقیه هم یکی نشست تو ماشین

یکی از پنجره اومده بود بیرون یکی رو کاپوت مینشست یه ژستایی میگرفتن تاریخی.

خواهرم میگفت از ماشینه عکس بندازیم عکسای عروسیمون رو بذاریم کنارش

خدایی اگه بازرس اونجا نیومده بود کم کم روشن میکردن 1دورم میزدن با ماشینه

بعد نگهبانه میگه: بیاید برید شوهر خواهرم میگه حالا بذار 1 عکس دیگه بندازیم

میخواستیم 1 موزه دیگه هم بریم

گفتیم الان حتماً عکسامون رو پخش کردن سطح شهر که اینا رو هیچ جا راه ندین

اینا موزه خراب کنن

.

.

واسه دخترعموم خواستگار اومد، منو فرستادن تحقیق

رفتم محلشون راجع به پسره سوال کردم

خلاصه فهمیدم این

پسره به همه سپرده ازش تعریف کنن:/

منم عمدا به یکی از رهگذرای محل طعنه زدم

گفت چته دیوونه؟؟! گفتم به من میگی دیوونه؟؟

من دوست فرهادما(خواستگاره)

گفت فرهاد خر کیه

خودش با وساطت اهالی محل تازه از بازداشگاه دراومده

اون همه مواد از جیبش پیدا کردن

هیچی دیگه فهمیدم راسته تو دعوا اطلاعات خوبی بدست میاری :)

.

.

بامامانم بحثم شده

من:ایشالله من بمیرم ازدستون راحت شم

مامانم:ب درک ب جهنم فک کردی بمیری میری بهشت؟

نخیر میری جهنم

ب ماک چیزی نمیشه ، فقط خودت میمیری!

بابام شنیده میگه: فقط سریع اینکاروبکن

داداش بزرگم: بیا پیش خودم یه جوری میکشمت ک اصن دردواحساس نمیکنی

خواهر کوچیکم:مردی برات قبر نمی گیریما

همین حیاط خودمون چالت میکنیم

تازه به همم میگیم رفتی خارج دیگه برنمیگردی

که مراسم ختمم نگیریم تواین گرونی

من: :--(

.

.

تو کل زندگیم تنها دختری که بم ابراز احساسات کرد پسر عموم بود!!!

اونم یبار که داشتم میرفتم دستشویی بدو بدو جلومو گرفت گفت میشه اول من برم؟؟؟؟؟؟://

منم گفتم باااوشه عیب نداره!!! ^_^

خدا شاهده به پاستیل نوشابه ای قسم اشک تو چشماش جمع شد!

گفت: امیییییییییرحسین! ! عااااااشقتممممم بخدا!!! :)

هیییی عجب روزی بود!! هیچ وقت یادم نمیره!:/

بعله! تا این حد من خاطرخواه دارم! پس چی فکر کردین؟؟؟ ^_^

.

.

ترم دوم موقع تو خوابگاه هوا گرم بود

مام شربت از این پودر میوه ها درست میکردیم

میذاشتیم تو یخچال چون یخچال تو اشپزخونه بود مشترک

هر وخ میرفتیم سراغش میدیم اِ خالیه و بچه ها همشو خوردن

به هرکی هم میگفتیم منکر که میشد که هیچ طلبکارم میشد

مام به این نتیجه رسیدیم که احتمالا ارواح میان میخورنش

دفه بعد چندتا قرص خواب اندختیم توشو تقریبا یازده از همون ارواح

به خاطر خواب سنگین امتحان را از دست دادن

ینی بعدش اب شیرم با ترس میخوردن:))

.

.

آقا ما یه دوستی داشتیم هی ادعاش میشد

پارسال چهار شنبه سوری ما با چند تا از رفقا اومدیم اینو ادب کنیم

یه کپسولی رو گرفتیم نصفش رو خالی کردیم

بعد روشنش کردیم و انداختیمش زمین و پامون رو روش گذاشتیم

یه صدای کمی اومد و خاموش شد بهش گفتم : مهرداد تو از این کارا بلدی؟

گفت آره کفشش رو در اورد رفت دمپایی پوشید گفت روشنش کنید

ما هم نصف کپسولی قبلی رو ریختیم تو یه کپسولی تا خرخره پر شد

روشنش کردیم این رفت روش وایساد و......

.

.

.

دمپایی پازل شد

جورابشم پاره شد.....

شلوارشم زرد شد!!

.

.

یه بار راهنمایی بودم معلممون بهم گفت چطوری خر؟!! :-)

من O.o وا چرا آقا!!!؟؟؟؟

معلم : خر یعنی بزرگ ^.^

من آها ^.^ خوبم مرسی شما خوبی؟پدر خرت خوبه؟

یجوری منو زد که تا یه هفته کمرم راس نمیشد :-(

فک کنم با باباهه مشکلی چیزی داشته ناراحت شده حالشو پرسیدم!!

.

.

عاقا من يه چي كشف كردم

ميدونين تو كلاس هر معلمي يا معاوني تو جشن ميگه دست بزنين

همه دوبرابر دست زدن سوت يا جيغ ميكشن

اينا خيلي رو اعصابن

حدس ميزنم از عمو قناد تو فيتيله ياد گرفتن :حالا دست و جيغ و هورااا

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 685
  • کل نظرات : 2061
  • افراد آنلاین : 10
  • تعداد اعضا : 521
  • آی پی امروز : 394
  • آی پی دیروز : 56
  • بازدید امروز : 579
  • باردید دیروز : 231
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 810
  • بازدید ماه : 6,516
  • بازدید سال : 32,685
  • بازدید کلی : 4,490,580